شهرشیشه ایی
هر کسی سهم خودش را طلبید سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود! سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ پاسخ یک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگیها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند کاش رویا هایمان روزی حقیقت می شدند... تنگنای سینه ها دشت محبت
می شدند... سادگی مهر و صفا قانون انسان بودن است... کاش قانونهایمان یک دم رعایت می شدند ...اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب ...،کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند... گاهی از غم می شود ویران دلم ...، کاشکی دلها همه مردانه قسمت میشدند من نمی دانستم! وقت جان کندن من بود نمی دانستم تیغ در گردن من بود نمی دانستم آنچه در حجم پر از درد گلویم پژمرد آخرین شیون بود نمی دانستم تا نمردم بگذارید که فریاد کنم دوست هم دشمن من بود نمی دانستم از همان خنده که معنای عطوفت می داد نیتش کشتن من بود نمی دانستم آنچه من عاطفه پنداشتمش آتش خرمن من بود نمی دانستم
نظرات شما عزیزان:
منظورت چیه عشق مینویسی
باشه تو هم بلدی بنویسی
خاک تو مخت
مثل بقیۀ دهه هفتادیا فکر نمیکنی
زنده باد
قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ |